زوال

/zavāl/

 

 

 

 

 

 

معنی:

۱. نیست شدن؛ زدوده شدن؛ از بین رفتن.
۲. [قدیمی] دور شدن.
۳. [قدیمی، مجاز] مایل گشتن خورشید از میانۀ آسمان به‌سوی مغرب.
۴. (اسم) [قدیمی، مجاز] هنگام ظهر که آفتاب از بلندی رو ‌به ‌انحطاط می‌گذارد.
⟨ زوال پذیرفتن: (مصدر لازم) [عربی. فارسی] نیست شدن؛ فانی شدن.

فرهنگ فارسی عمید

 

مترادف و متضاد:

اضمحلال، افول، انحطاط، انحلال، انقراض، انهدام، بطلان، ستردگی، سقوط، عدم، محو، مرگ، نابودی، نسخ، نقص، نقصان، نیستی، هلاک

 

برابر فارسی:

فروپاش

 

___

 

1. دو سه ماه پیش.

با دیبا تو بی‌آرتی بودیم. اون داشت می‌رفت خونه و من داشتم می‌رفتم یه جایی که قبلا نرفته بودم. رو نقشه، دقیق پیداش نمی‌کردم و درگیر بودم، که دیبا گفت چرا زنگ نمی‌زنی بپرسی ازشون؟ گفتم بی‌خیال می‌رم پیدا می‌کنم. گفت قبلنا این موقعا زنگ می‌زدی. زل زدیم تو چشم هم.

 

2. چند هفته پیش.

زنگ اول بود. هندسه داشتیم. ردیف اول کنار دیوار نشسته بودم و کنارمم خالی بود. کلا تا شعاع یکی دو متریم کسی نَشِسته بود. کریمی سوالای سهمی جزوه‌ش رو حل می‌کرد که باید حل می‌کردیم تو خونه. سوال اول رو یک خط نوشت. چند حالت شده بود مسئله و با یه فکت بدیهی فقط یکیش درست بود و 3 تا گزینه‌ با اون رد می‌شد. دستم زیر چونه‌م بود و به دیوار تکیه داده بودم و نگاه می‌کردم. یکیشون تو مغزم می‌گفت خب بگو دیگه؟ چرا نمی‌گی؟ الو؟ یکی دیگه می‌گفت بی‌خیال حالا وایسا شاید اشتباه زدی. جلوی این دوستمون هم که همچین علاقه ای نداری اظهار فضل کنی. درگیر بودن خلاصه. منم همچنان دست زیر چونه و پا رو پا انداخته، به دست و پا زدن کلاس برای رد حالتای دیگه نگاه می‌کردم. این وضعیت حدود بیست دیقه ادامه داشت! و آخرش بین همه سروکله زدن‌ها ثنا برگشت گفت: عه البته اگه. [همون فکت بدیهی]

- ثنا تیزتر از این حرفاست البته، بی‌احترامی نشه -

به این فک کردم که چند نفرِ دیگه مثل من تو کلاس تمام این مدت رو سکوت کردن؟

به این فک کردم که از کی تا حالا من انقدر سر کلاس‌ها خفه‌خون گرفته‌م؟ (چند بار قبلشم سر کلاسای عباس‌پور به این سوال فک کرده بودم.)

 

3. چند روز پیش.

جلو جا نبود بشینم. رها غایب بود، نشستم جاش، کنار روژان. زنگ آخر سر ادبیات هستی از جلو یه چیزی راجع به بعد کنکور گفت، که راحت می‌شیم و اینا، گفتم مطمئن نیستم بعدش زندگی بهتر از الان بشه. روژان گفت "مطمئنم که نمی‌شه" گفتم چرا؟ گفت الانه که کسی مریض نیست، همه جوونن، کنار هم ان، کسی پیر نشده، کسی نمرده.

لعنت. چطوری آدم اینارو یادش می‌ره؟

 

4. چهارشنبه.

اون تست 16personalities هست؟ یه دوستی گفت بده‌ش. دادم. تعداد زیادی از سوالا رو دوقطبی بودم. منی که می‌شناختم موافق(مخالف) بود ولی منی که الان داره روزاشو می‌گذرونه مخالف(موافق) رفتار می‌کرد. مثلا سر چه سوالی؟ مثلا سر این سوال: "احساس می‌کنید از دیگران برتر هستید."

سوالا رو با منی که می‌شناختم جواب دادم. نتیجه م با 3 نفر آدم نزدیک در زندگیم که روحیه جنگجویی بالایی (در وهله اول برای سرزندگی!) دارن یکی بود. روحیه من حقیقتا چیز خاصی برای جنگیدن نمی‌دید. یه پیاز بود که لایه هاشو دونه دونه کنار می‌زدی به یک لوزر بی‌اراده می‌رسیدی که همواره در غم و پوچی فرو می‌رفت. هرازگاهی هم می‌اومد بالا نفس می‌گرفت و دوباره می‌رفت پایین.

 

بقیه مثالا رو نگه می‌دارم تو مغز خودم. ولی من این نبودم. این من نیستم. از کی شروع شد؟! از روزی که نتایجو دادن؟ از روز فیلتر؟ از اولین روز دبیرستان؟ از کی؟

نمی‌دونم. فقط می‌دونم که باید خودم رو برگردونم.

"نجات دهنده درون آینه خفته ست."

 

___

 

تنها دلیلی که اینو تو وبلاگم پابلیک کردم تدریجی بودن تغییر بود. و این که چقد راحت آدم نمی‌فهمه که عوض شده، از دست داده. همین فرایند چاق شدن رو ببین چقدر تدریجیه! هیچ کس یه شبه شکم نمی‌اره. و وقتی شکم اورد می‌فهمه. یا بهش می‌فهمونن :))

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها